دلنوشته هاي من براي دخترم

دوستت فاطمه

سلام دخملکم. خوبی گلم ؟ داری چکار می کنی؟ الان چند روزه که یه دوست جدید پیدا کردی یکی از همکارا دخترش فاطمه رو میاره مهد اینجا . قبلا نزدیک خونه شون می ذاشته و خواهرش بچه رو از مهد می گرفته ولی الان که خاله فاطمه باردار شده دیگه سخته که بره فاطمه رو از مهد بیاره خونه . بنابراین تصمیم گرفتن بیارنش مهد سر کار مامان و باباش یعنی مهد شما. شما خیلی زود با هم دوست شدید البته از تولدت همدیگر رو می شناختید. ولی هر روز با هم میرید مهد . و هر روز  من  و مامان فاطمه با هم میایم دنبالتون. اونقدر با هم دوستید که کفش همدیگر رو از جاکفشی مهد بر می دارید و پای همدیگه می کنید تا هر دو نیایید یکی یکی نمیایید پیش ماماناتون. البته شیطنت ه...
5 خرداد 1393

ساقي

سلام عزیز دلم امروز یه اتفاق بد برای دوستت ساقی افتاد. یک کم زود رسیدیم سر کار. به مامان ساقی گفتم بیا بریم یه چرخی تو محوطه بزنیم بچه ها هوا بخورن. گفت باشه . رفتیم چقدر هم هوا خوب بود . تو محوطه آبنماها و جوی های آب زیبایی هست . داشتیم از کنارشون  رد می شدیم تو دست منو گرفته بودی ولی ساقی نه . عقب عقب رفت افتاد تو یکیشون خدا رو شکر خیلی بد نبود عمیق نبود سرش هم به کف نخورد ولی خیس خیس شد.مامانش گفت همینطوری می برمش مهد . گفتم سردش میشه . لباسشو در آوردیم و بردیمش مهد من تو رو گذاشتم کلاست ولی ساقی و مامانش رفتن لباسشو عوض کنه و بشورتش. خدا رو شکر خیلی اتفاق بدی نبود. گل مامان جاهای خطرناک دست مامانشو می گیره قربون گلم بشم...
4 خرداد 1393
1